هو الصمد

« دیروز برای فردا »

هو الصمد

« دیروز برای فردا »

... و کاوه هنوز زنده است


عاصی کرده بود بچه را . " بدو رو . خیز . برپا . بشین . برپا . خیز . بشین ... "
آخر توی یکی از خیزها افتاد روی یک کوپه سنگ و دستش آش و لاش شد . هردوشان بیست ، بیست و چند سالی از من کوچکتر بودند . رفتم جلو داد و بیداد که " این چه وضعشه ؟ این چه طرز آموزش دادنه ؟ شهیدش کردی بچه رو که . "
دستم را گرفت و گفت " آروم باش . هرچی ابنجا مجروح بشه ، زود خوب میشه . عوضش اونجا دیگه جا نمیمونه ، بی هوا زخمی نمیشه . کم نمی آره . آموزش یعنی همین دیگه . "

یادگاران