هو الصمد

« دیروز برای فردا »

هو الصمد

« دیروز برای فردا »

یا حسین

پیامبر (ص ) فرمود:

" حسین منى و انا من حسین . احب اللّه من احب حسینا "


حسین از من و من از حسینم . خداوند هر کسى که حسین (ع ) را دوست بدارد دوست مى دارد
صحیح ترمذى ص 307 ج 2

امام رضا علیه السلام :

" یَا بْنَ شَبیبٍ! اِنْ بَکَیْتَ عَلَى الحُسَینِ علیه السّلام حَتّى تَصیرَ دُمُوعُکَ عَلى خَدَّیْکَ غَفَرَ اللّهُ لَکَ کُلَّ ذَنْبٍ اَذْنَبْتَهُ صَغیرا کانَ اَوْ کَبیراً قَلیلا کانَ اَوْ کثیراً. "

اى پسر شبیب ! اگر بر حسین علیه السّلام آن قدر گریه کنى که اشگهایت بر چهره ات جارى شود، خداوند همه گناهانت را که مرتکب شده اى مى آمرزد؛ کوچک باشد یا بزرگ ، کم باشد یا زیاد.
امالى صدوق ، ص 112
 

قافله سالار عشق
کاروان ، بیابان را درمى نوردد... و انبوه ستارگان در آسمان انوار ضعیفى را مى افشانند... ریگها در پرتو آن مى درخشند... و کاروانى که از کاروان حاجیان جلو زده و مکّه را ترک گفته ، در میان درّه ها به آرامى حرکت مى کند... و صداى به هم خوردن خارها اسرار شب را فاش ‍ مى کند.
مردى که قصد عمره دارد در "صفاح " با کاروان برخورد مى کند.
- تو کیستى ؟
- "فرزدق بن غالب ".
- وه ! چه معروف و برجسته اى .
- تو برجسته تر و معروف تر از منى . تو فرزند رسول خدایى .
از کوفه سؤ ال مى کند... از پایتخت حکومت پدر و برادرش .
- دلهایشان با تو و شمشیرهایشان بر ضدّ تو است .
اینها چه دلهایى هستند که بازوان آنان را یارى نمى کنند. دلهاى ترسناک دلهایى مرده هستند... قطعاتى گوشت سرد و یخ ‌زده اند.
و حسین در سرزمینى در "ذات عرق " نشسته است و نامه اى را مى خواند... و در مقابل دیدگانش بیابانى بى انتها و به هم پیوسته است ... بیابانى با شنزارهایى بى نهایت ... و تاریخ در کنار او سرگردان است و نمى داند که سرنوشت آن چه خواهد شد و مردى که چند روز قبل در کوفه بوده ، به او مى رسد...
آن مرد سر خود را با تاءسف تکان مى دهد...
- شمشیرها با بنى امیه و قلبها با تو هستند.
- راست مى گویى .
- چه مى خوانى اى فرزند رسول خدا؟!
- نامه اى از اهل کوفه که قاتل من خواهند بود... در این صورت حرمت حریم الهى را درهم شکسته اند.
- تو را به خدا! حرمت عرب را حفظ کن .( یعنى کارى مکن که عرب با کشتن تو ننگ ابدى پیدا کند. )
مرد راه خود را گرفت و رفت ... و تاریخ نیز پس از آگاهى از سرنوشت خویش به راه خود ادامه داد... حرکت او به سمت کوفه بود؛ ولى با اندکى اختلاف جهت .
آن جا در مقابل نهر، ملاقات صورت خواهد گرفت ... تاریخ در آن سرزمین یکى از شهرهاى جاوید خویش را بنا خواهد کرد.
و در "خزیمیه " شتران سرهاى خود را برمى گردانند... اندکى مى ایستند... به نداى شگفت انگیز هاتفى گوش فرا مى دهند که چنین مى سراید:
                                                               
                                                                 
اَلا یا عَیْنُ فَاحْتَفِلى بِجُهْدٍ             فَمَنْ یَبْکى عَلَى الشُّهَداءِ بَعْدى
                                                                 
                                                                     
عَلى قوم تَسُوقُهُمُ الْمَنایا                    بِاَقْدارٍ اِلى اِنْجازِ وَعْدٍ

و حسین نجوا کنان مى گوید:
"این قافله حرکت مى کند و مرگ با شتاب به سوى آن مى آید".
- اى پدر! آیاما برحق نیستیم ؟
حسین به فرزند بزرگ خویش مى نگرد... شوق دیدار جدّش در او برانگیخته مى شود.
- آرى ؛ به خدایى که بازگشت همه بندگان به سوى اوست .
- چون بر حقّیم از مرگ پروایى نداریم .
و اشک در دیدگانش از شوق دیدار جدّش حلقه مى زند.
حسین در "ثعلبیه " به مردى که بر سر دوراهى قرار گرفته و نمى داند کدام راه را برگزیند، مى گوید:
" اى برادر عرب ! اگر در مدینه تو را دیدار کنم جاى پاى جبرئیل را در خانه خود به تو نشان مى دهم ... " .
مرد، سرگردان در پى نجات است و نمى داند که کدام راه را بپیماید؟... راه حسین یا راه زنده ماندن ؟
کاروان بى پروا از همه چیز، به راه خود ادامه مى دهد... به سوى کوفه در حرکت است ، ولى دلها به سوى شهر دیگرى پرمى زنند... شهرى که هنوز متولد نشده است .
یکى از یاران حسین تکبیر مى گوید.
- نخلستانى را مى بینم ... نخلستان کوفه .
دیگرى ناباورانه مى گوید:
- در این سرزمین نخلى وجود ندارد... اینها نیزه ها و گوشهاى اسبان است .
و حسین نظر مى افکند:
- من نیز همین را مى بینم ... آیا این جا پناهگاهى وجود ندارد؟
- بله ؛ "ذوحسم "، کوهى است در سمت چپِ تو.
و شتران مى خوابند... بارهاى خود را بر زمین مى گذارند... کشتیهاى صحرا توقف مى کنند؛ مى ایستند تا از درستى مسیر مطمئن شوند... یا با دزدان رو به رو گردند... دزدان تاریخ .

                                                                            .....................................................................................

" اما بعد فان الجهاد باب من ابواب الجنه ، فتحه الله لخاصه اولیائه ، و هو لباس التقوى ، و درع الله الحصینه و جنته الوثیقه " نهج البلاغه ، خطبه 27،
اما بعد، جهاد درى است از درهاى بهشت ، خداوند آن را به روى دوستان مخصوص خود گشوده است ، جهاد لباس تقوا، زره محکم و سپر مطمئن خداوند است .
آرى ، جهاد درى است که هر کس آن شایستگى و لیاقت را پیدا کند که از آن در وارد شود، در این محیط و جامعه اى بهشت گونه و زندگى شیرین توام با عزت ، قدرت ، آزادى ، وحدت و دور از ستم ، خشونت ، تعدى ، نفاق ، تبعیض ، گناه و فساد شکل خواهد داد، و در جهان دیگر به بهشت برین که جایگاه انبیا اولیا شهدا، مؤ منین ، مجاهدین ، متقین و مقربان درگاه پروردگار است ، راه خواهد یافت .
در وصیت به حسنین علیه السلام ، آنها را به مجاهدت سفارش مى فرماید: "و الله الله فى الجهاد باموالکم و انفسکم و السنکم فى سبیل الله "
 ، ،  خدا را، در مورد "جهاد" با اموال ، جانها، و زبانهاى خویش در راه خدا   نهج البلاغه نامه 47

فلسفه تشریع جهاد در اسلام بدین جهت است که بساط شرک بت پرستى ، فساد و تجاوز و بیدادگرى از جامعه و زمین بر چیده شود و امت مسلمان در سایه عدالت و آزادى و در محیط دور از گمراهى ، تباهى تبعیض به زندگى توام با مهر و محبت و خلوص بسر برند.
قرآن مى فرماید:
"و قاتلوهم حتى لا تکون فتنه و یکون الدین  الله "سوره بقره آیه 193 با آنها پیکار کنید تا فتنه باقى نماند و دین مخصوص خدا گردد؛یعنى بر ملتى و امتى که شرک و بت پرستى به عنوان آیین حاکم باشد، و در جامعه اى که فساد و انحراف اخلاقى رایج شود، و ظلمت به جاى نور قرار گیرد، و باطن جایگزین حق گردد، این دین یک نوع خرافه و این اندیشه یک نوع بیمارى فکرى است ، که باید به هر قیمت شود آن را ریشه کن ساخت ، تا این بیمارى به دیگران سرایت ننماید.
بدون تردید همانگونه که انجام بسیارى از اعمال عبادى از روى اخلاص ‍ مانند نماز، روزه و حج و... روح انسان را به سوى رشد و تکامل سوق مى دهد و انسان را تزکیه مى کند و به خدا نزدیک مى نماید، جهاد نیز مبارزانى را که با میل و رغبت و عشق و علاقه از متعلقات ، شکوفه ها، جلوه ها و مظاهر درخشان دنیوى دست مى کشند و خانه و کاشانه و زن و فرزند را جهت هدفى الهى و بزرگ ترک مى کنند، به مقام پروردگار و عالى ترین مرتبه انسانى بالا مى برد.
زیرا مجاهدان و رزمندگانى که براى دریدن تارهاى شرک و زدودن زنگارهاى کفر و برپا داشتن کلمه توحید و پاسدارى از اسلام و قرآن ، و یا به جهت سر کوبى ستم گران و متجاوزین و نجات از قید اسارت مى جنگند، عمل کنندگان به سخت ترین فرمان پروردگار هستند.
پیامبر بزرگ اسلام صلى الله علیه و آله فرموده :
"افضل الاعمال احمزها"نهج البلاغه ذیل حکمت 241

 

                                سَاءَمْضى وَما بِالْمَوْتِ عارٌ عَلَى الْفَتى        اِذا مانَوى حَقّاً وَجا هَدَ مُسْلِما
                                                                              
                                                                                     
فَاِنْ عِشْتُ لَمْ اَنْدُمْ وَاِنْ مِتُّ لَمْ اُلَمْ            کَفى بِکَ ذُلاًّ اَنْ تَعیشَ وَتُرْغَما

                                            مى روم و مرگ براى جوانمرد عار نیست در صورتى که نیّت او حق باشد و از روى تسلیم به حق جهاد کند

                                           اگر زنده بمانم پشیمان نیستم و اگر بمیرم ملامت نمى شوم . براى تو همین بس که زنده باشى و بینى ات به خاک مالیده شود

                                                                 
 .........................................................................................................

 

قال الامام المهدی المنتظر(عجل الله تعالی فرجه الشریف)
انّا غیر مهملین لمراعاتکم و لا ناسین لذکرکم
ما نظر خود را از شما بر نمی گیریم (که به حال خود وا بمانید) و فراموشتان نمی کنیم.

 

این تذهبون؟
جماعت!
کجا می رویم؟
چرا به زمین و آسمان بد می گوییم؟
چرا از روزگار گله می کنیم؟
چرا تحمل خودمان را نداریم؟
چرا با لبخند بیگانه ایم؟
چرا غصه ها به جانمان چنگ انداخته؟
چرا از یکدیگر خسته ایم؟
چرا به آب و آسمان نگاه نمی کنیم؟
چرا انتظار بهار را نمی کشیم؟
چرا دیگر صورت هامان "ناضره" نیست؟
چرا چشم هامان "الی ربک ناظره" نیست؟
مگر فراموشمان شده زمین از آن خداست و "یورثها من یشاء من عباده"؟
مگر فراموشمان شده "والعاقبه للمتقین"؟
چرا دل هایمان را به "ان الارض یرثها عبادی الصالحون" خوش نمی کنیم؟
چرا منتظر "الساعه" که "قریب" است نیستیم؟
چرا برای "یوم الخروج" روزشماری نمی کنیم؟
چرا به "والله متم نوره" یقین نداریم؟
جماعت!
باور بیاورید به وعده خداوند "لیستخلفنهم فی الارض" دروغ نیست.
"لیظهره علی الدین کله" جدی است, اگر چه مشرکان را خوش نیاید.
جماعت!
"انشق القمر" در پیش است.
"اقترب الساعه" چشم بر هم زدنی طول نمی کشد.
"یوم الفتح" از راه می رسد و خدا نکند در آن روز از کسانی باشیم که ایمان به دردمان نخورد.
جماعت!
نمازهایتان را با "امن یجیب المضطر" ختم کنید.
و به یاد داشته باشید منت خدا را بر "الذین استضعفوا فی الارض"
او همه تشنگان را با "ماء معین" سیراب می کند.
جماعت!
خداوند اراده کرده است که ما قوی باشیم که او را دوست بداریم و او دوستمان بدارد.
خداوند به "اقاموا الصلوه" ما افتخار می کند.
"اتو الزکوه" ما را به رخ دنیاطلبان می کشد.
از "امروا به معروف و نهوا عن المنکر" ما حظ می کند.
جماعت!
ما تنها نیستیم.
"اینما تکونوا یات بکم الله جمیعا" دست به سر کردن ما نیست.
چرا نوید "بقیة الله خیر لکم" را به یکدیگر نمی دهیم؟
به خدا قسم زمین, مرده نمی ماند!
به خدا قسم "جاء الحق" آمدنی است!
"زهق الباطل" شدنی است!
و وای به حال اگر از مفلحون "حزب الله" نباشیم